#گریز 3
چند مرتبه ای جیغ کشیدم و بعد احساس کردم که دیگه کسی نیست همون موقع مامانم از راه رسید سراسیمه بهم گفت چه اتفاقی افتاده منم با گریه بهش گفتم که یکی پشت در اتاق بوده ...
مامانم بهم گفت خیالاتی شدی کسی که نیست...
منم با پته تته کردن اسم عمو بهزاد رو آوردم... مامانم عصبی شد و گفت اون بنده خدا خوابه ! و بعدش هم از دستم شاکی شد که چیکار به شوهر من داری نکنه به زندگی من حسادت می کنی ؟
می دونستم اینا حرفای شوهرشه!
باورم نمی شد مادرم فکر می کرد که خیال پردازی می کنم ! کاملا مشخص بود که تحت تاثیر حرفای اون مرد بود!
دیگه تو اون خونه آرامش نداشتم...
زندگیم پر از ترس بود از خدا میخواستم که زودتر از این شرایط نجاتم بده !
شب ها با ترس و لرز به اتاقم می رفتم و ...
ادامه دارد.
کپی حرام.