#حفظ 4
هنوز چند وقت نگذشته بود که مرتضی بهمگفت خوشم نمی آد با دوستت سحر اینا رفت و آمد داشته باشیم... از شوهرش امین خوشم نمی آد...
اره حق با مرتضی بود شوهر سحر یه طوری بود اما من نمی تونستم از رفیقم دل بکنم... بهش گفتم مرتضی تورو خدا سحر عین خواهرمه ما از بچگی باهم بزرگ شدیم ازهم جدامون نکن... گفت باهم معاشرت کنید تلفنی حرف بزنید اما رفت و آمد من نمی تونم با این آقا یه جا باشم ...
هنوز یک هفته نگذشته بود که پیام هایی از جانب امین برای من می اومد...
اولش در مورد زندگی مشترکش با سحر می گفت و از اینکه سحر بهش رسیدگی نمی کنه منم به خیال خودم فکر کردم با سحر مشکل داره و از من می خواد که ...
ادامه دارد.
کپی حرام.