در هرکاری که برای شهدا بود خودش را فراموش می‌کرد با پای مصنوعی ناراحتی کلیه و با داشتن فرزند معلول -عباس- برای تفحص به منطقه می‌رفت حتی خانواده هم همراه او می‌شدند ولی یک بار نشد بگوید خسته شدم استراحت کنیم . او از هیچ کاری ابایی نداشت وقتی می‌خواست موتور بیل مکانیکی را تعمیر کند با تمام وجود می‌رفت داخل موتور. ما آستین‌هایمان را بالا می‌زدیم و مراقب بودیم روغنی نشویم ولی او به این جور چیزها توجهی نداشت وقتی شهیدی پیدا می‌شد منتظر بیل نمی‌ماند کاری نداشت زمین نرم است یا سفت با دستش زمین را می‌کند و یا حسین یاحسین گویان خاک‌ها را کنار می‌زد و شهید را روی دستان خود پای پیاده عقب می‌برد.