*مصطفی از شش سالگی کار می‌کرد،* تابستان‌ها بیشتر. می‌گفتم مامان جان پول تو جیبی خودت را دربیاور…از بامیه فروختن شروع کرد....خودم هم دنبالش می‌رفتم که مبادا کسی اذیتش کند و حرف نامربوطی بزند. تو مدرسه هم درسش خوب بود. ١٣سالش بود که تشویقش کردم توی بسیج مسجد سیدالشهدا ثبت نام کند. آن روزها خودم هم تو بسیج خواهران فعالیت می‌کردم.نوجوانی مصطفی به کار و درس و بسیج گذشت. همین کارها از مصطفی یک اوستا کار ساخته بو از تابلو سازی، خطاطی، جوشکاری و لوله کشی و بنایی. از هر کار فنی سر در می‌آورد. دیپلمش را که گرفت رفت سربازی. خودم تشویقش کردم که پاسدار بشود. اینقدر رفتم و آمد که مسئول مربوط به شوخی می‌گفت حاج خانم خودت هم بیا و پاسدار شو! علاقه به کارهای فنی باعث شد که مصطفی دوره مخابرات را هم در سپاه ببیند. از سمتی دیگر هم رفت دانشگاه و توانست فوق لیسانس آی تی را هم بگیرد.