*روایت شب شهادت به روایت پدر شهید* از ساعت 2 بعدازظهر از طریق فضای مجازی ماجرای درگیری‌ها را پیگیری می‌کردیم، خیابان پاسداران شلوغ بود. این فتنه همان روز شروع نشد و حدود یک ماه طول کشید. نیروی انتظامی، سپاه و بسیج با تمام وجود در عرصه بودند. موقع نماز مغرب در فضای مجازی خبر شهادت سه تن از پرسنل نیروی انتظامی را دیدم. آقا محمدحسین بسیجی قرارگاه خاتم تهران بود. از فرمانده‌شان برای رفتن جهت ختم غائله کسب اجازه کرد و فرمانده اجازه نداد که به میدان بروند، وضو گرفت و به جلسه مراسم سوگواری شهادت حضرت زهرا(س) رفت. ساعت 10 شب اوضاع خیلی آشفته بود و افراد بسیاری خودشان را به شلوغی‌ها رسانده بودند. من تا ساعت 3 صبح آنجا بودم و بعد به منزل برگشتم اما آقا محمدحسین آنجا ماند. ساعت 4 صبح محمدحسین 22 ساله‌ام با شلیک 50 گلوله یک اسلحه شکاری از پیشانی تا شکم در قلب تهران مظلومانه شهید شد. تصور لحظه شهادت پسرمان بسیار سخت بود. می‌گفتیم آیا اول تیر خورد؟ اول چشمش تخلیه شد؟ اما مقام معظم رهبری(مدظله) وقتی به منزل ما آمدند جمله‌ای گفتند که ما آرام گرفتیم. ایشان فرمودند: *تمام افکاری که در ذهن شما می‌گذرد زمانش برای شهید به اندازه یک افتادن از روی اسب است. ایشان همچنین فرمودند: این نوع شهادت‌ها دارای آثار و برکاتی است که در آینده خواهید دید.* @mahfeletabeen