🕊🕊
خواهرزادم شهید شده بود ...
مهدی یه دفعه اومد منزل ما ...من و پدرشهید و عموی شهید در حیاط خانه بودیم...
یه دفعه دیدم که مهدی اومد دست و صورت و پای ما رو بوسید ..
من گفتم که چرا اینکارا رو میکنی؟
گفت شما میدونید امروز به چه مقامی رسیدید؟!میدونید چقدر این شهید شما ، شما رو به خدا نزدیک کرده ؟
🌴روایتی از دوست شهید
🖍انجام واجبات
دوره آموزشی سربازے مون در مـاه مبارڪ رمـضـاݩ بـود...
دوره شاه بود و روزه گرفـتـن معنی ای نداشت...
همان صبحانه و ناهار و شام به ما می دادند...
حدودا ۳۰ نفر بودیم ...
من و مـهـدے و یکی دیگر از دوستان تصمیم گـرفـتـیـم هرطـور شـده روزه بـگـیـریم...
گفتیم یا جیره غذایی مـون رو نصف میکنیم یا مرخصے میگیریم و از شهر مربا و... می خریم.
با زبان روزه میدان تیر هم باید می رفتیم و حدودا ۱۲ کیلومتر پیاده ما رو تا میدان می بردند...
به هر سختی ای بود در دوران سربازی هم روزه مان را مے گرفتیم هم نمازمان ترڪ نمی شد...
به جرأت عرض میکنم ڪه اراده شـهیـد چند برابر اراده من بود ...
بهم میگفت حتماااا این واجبات را باید انجام دهیم و نباید فرائض دینی را ترڪ کنیم...
اینجا اگـر انجام ندهیـم جاے دیگر به درد نمی خورد...
🌹🌹🌹
براے من داشتن یڪ رفیق یڪرنگ و صمیمی چقدر لذت بـخـش بود .@mahfeletabeen