به روایت دکتر شجاعی (دوست شهید)
خودش را به شدت درگیر فعالیتها و مبارزات کرده بود و همیشه آرزو میکرد در این مبارزات شهید شود. خیلی وقتها میگفت:
پس چرا من شهید نمی شوم ؟!
انقلاب که پیروز شد، از این که در راه انقلاب شهید نشده بود، خیلی ناراحت بود و میگفت:
متاسفانه از فیض شهادت محروم شدم.
مبارزه با طاغوت و نظام فاسد شاهنشاهی از یک طرف و پاک ماندن و آلوده نشدن به آن همه فساد و فحشاء از طرف دیگر نیاز به افرادی داشت که از لحاظ بنیهی دینی و معنوی، در رتبهی بالایی قرار داشته باشند.
حسین بارها این مطلب را گفته بود و تمام تلاش خود را به کار میبست تا با انجام واجبات و ترک محرمات، بر مشکلات مبارزه غلبه کند.
بارها، نیمههای شب بیدار می شدم و او را میدیدم که با تضرع به درگاه خدا دعا میکند و در نماز شب از خدا کمک میخواهد تا در آن اوضاع پاک و سالم بماند و بتواند به بهترین وجه با رژیم شاه مبارزه کند.
چاپ و تکثیر اطلاعیهها کار سخت و پرخطری بود. سختتر و خطرناکتر از آن، جا به جایی و پخش آنها بود. ما چهار نفر بودیم که میبایست کارهای مربوط به چاپ و توزیع اعلامیهها و نشریهی پیام نهضت را انجام بدهیم.
یک روز به پیشنهاد حسین تعداد زیادی نشریه را در دو ساک ورزشی بزرگ ریختم و راه افتادیم تا آنها را به جای دیگری منتقل کنیم. هیچکس تصور نمیکرد که این دو ساک بزرگ، حاوی نشریهای باشد که حکم حاملش آن هم در این حجم، اعدام است.
بین راه، خیلی خونسرد و عادی کنار مامورها میایستادیم و خستگیمان را رفع میکردیم. وقتی در جواب ماموران که میپرسیدند توی ساکها چیست؟ میگفتیم: *اعلامیه!! خندهشان می گرفت و ما هم میزدیم زیر خنده.
علاقه اش به امام حد و مرز نداشت. آنقدر امام را دوست داشت که بعضی وقتها علنی آن را به زبان میآورد و علاقهاش به ایشان را به همه میگفت. فردی به نام حسینی که رئیس شهربانی بود، بارها حسین را تهدید کرده بود که اگر دست از کارهایش برندارد، او را بازداشت و شکنجه میکنند اما حسین زیر بار نمیرفت و میگفت: فرداست که امام بیایند ایران و شاه در به در شود. آن موقع است که تو خودت محکوم و مجازات میشوی. بارها شنیدیم که میگفت:
اگر امام بگویند من بمیرم، میمیرم. بعد هم با خودش حساب می کرد که از سی و شش میلیون جمعیت ایران اگر هرکدام یک دقیقه از عمرشان را به امام بدهند، سایهی امام تا فلان سال روی سر ما باقی میماند!
࿐჻ᭂ⸙🍃🍁🍃⸙჻ᭂ࿐
@mahfeletabeen