💠 🔹 وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد. کسی نمی‌توانست جلوی بچه‌ها را بگیرد. توی سر و سینه‌شان می‌زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان. آخر مراسم عزاداری، سردار شهید اسماعیل صادقی گفت: « به من سپرده بود که دویست روز روزه‌ی قضا داره، کی حاضره براش این روزه‌ها رو بگیره؟» همه بلند شدند. نفری یک روز هم می‌گرفتند، می‌شد ده هزار روز ‼️ 📚 منبع: کتاب یادگاران، ج۱۰ کتاب زین‌الدین، انتشارات روایت فتح، ص۹۴