ܩَجـღنوפּ110
#خوزستان_تسلیت
در وقت مرگ ، روی لبش خنده ای شکفت با خون خود نوشت: “آخر فتاد مرغ سعادت به دام ما” “زد روزگار ، سکه ی عزت به نام ما” “مادر” چنان عقاب به بالین او رسید “فرزند” را به سینه ی پر مهر خود فشرد دستی میان اشک ، به موی پسر کشید بر روی “خون گرفته ی” او بوسه ای نهاد در موج اشک گفت: رویت سپید باد ، “شهادت” مبارکت! از ما ببر به شهیدان سلام ما با کشتگان بگو: با ننگ ظلم ، زیستن ما ، حرام ما