داستان⚘
مجلس ميهمانی بود.
پير مرد از جايش برخاست تا به بيرون برود.
اما وقتی که بلند شد، عصای خويش را بر عکس، بر زمين نهاد.
و چون دسته عصا بر زمين بود، تعادل کامل نداشت.
ديگران فکر کردند که او چون پير شده، ديگر حواس خويش را از دست داده و متوجّه نيست که عصايش را بر عکس بر زمين نهاده!!!
به همين خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخُر نبود به وی گفت:
پس چرا عصايت را بر عکس گرفته ای؟!
پير مرد آرام و متين پاسخ داد :
زيرا انتهايش خاکی است،
میخواهم فرش خانه تان خاکی نشود !!!
مواظب قضاوتهايمان باشيم.