به رویِ گونه‌اش اشکِ روان بود دَمِ آخر دوباره روضه‌خوان بود دوچشمش تار شد با خود چنین گفت: خدایا مادرم زهرا جوان بود. https://eitaa.com/majmaolzakerinsalmanfarsi