هدایت شده از حال مرا دریاب حسین
سوختند از شعله ی آتش در بیت الولا را لحظه های آخر پیغمبر فرمود: کاغذ قلم بیارید براتون یه چیزی بنویسم تا روز ابد گمراه نشید، اون دو تا ملعون گفتند: ولش کنید پیر شده داره حزیون میگه، فرمود: پس میگم به خاطر بسپارید، “انی تارکم فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی”، من دو تا چیز به یادگار میزارم: کتاب خدا و بچه هام (عترتم) را؛ قرآن رو که جلوی علی رو نیزه زدند، بچه هاشم که معلوم شد، قرآن که بین در و دیوار له کردن، قرآن که ریسمان بهش انداختن بردن، قرآن که تیر بارون کردن، قرآن رو خاک کربلا کشوندن؛ حرفاش زد آرام زیر لب امیرالمومنین صدا زد، امیرالمومنین گوش مبارک کنار لب های پیغمبر برد داره گوش میکنه، اما کسی نمی دونه چی میگه، هم رسول خدا گریه میکنه هم علی، هر چند لحظه ای امیرالمومنین یه نگاهی به فاطمه اش میکنه سرش تکون میده، حضرت زهرا اینقدر گریه کرد پیامبر فرمود: بیا بابا، در گوش حضرت زهرا یه حرفایی زد، او هم نگاهی به امیرالمومنین می کرد گریه می کرد. شاید به علی می گفت: علی صبر کن خونت آتیش میزنن، همسرتو میزنن، بچه هاتو میکشن، علی جان بی یار میشی، زخم زبون میخوری، تنها میشی، همه ی اینا گفت؛ اما جمله ای به امیرالمومنین نگفت لبخند بزنه، اما یه جمله به خانم گفت بعد این همه گریه دیدن خانم لبخند زد، یه لبخنی زد فاطمه؛ امیرالمومنین به حضرت زهرا فرمود: اون حرف چی بود که تو رو به لبخند واداشت، فرمود: علی جان همه مصیبت ها رو بابام گفت، آخرش فرمود: اولین نفری که به من ملحق میشه تویی، دوری منو تو زیاد طول نمی کشه. دیگه لبخند فاطمه رو کسی ندید، تا اون زمانی که اسماء یه نقشه تابوت برای فاطمه کشید، یه لبخند زد گفت اسما: این برای آقام نگه دار از روی این یه دونه برای من بسازه…. باغبانا بعد عمری خون دل حقّت ادا شد غنچه از گُل، گُل ز بلبل، بلبل از گلشن جدا شد با تنِ تنها اسیر روبهان شیر خدا شد فاطمه از پا فتاد و طفل معصومش فدا شد تسلیت دادند با ضرب لگد خیرالنّسا را اصلاً به شیعه خوشی نیومده، دو سه روز نگذشت، همین آخرای ماه صفر هیزم آوردن خونه رو آتیش زدن….. اولین تیغی که دشمن بعد پیغمبر کشیده پیش چشم فاطمه بر کشتن حیدر کشیده ناله آنجا از جگر صدیقه ی اطهر کشیده زین جنایت ناله هم محراب و هم منبر کشیده در غم حیدر کشیده ناله ی واغربتا را همچین که فرمود: اگه الان آقا منو رها نکنید، بند از دستش وا نکنید، اگه نذارید بره، میدونید چکار می کنم، پیراهن بابام رو سرم میزارم، نفرینتون می کنم؛ همچین بی بی ارده کرد نفرین کنه، سلمان میگه: دیدم دیوارها مسجد از جا بلند شد، دیدم ستون های مسجد از جا کنده شد، آقام علی فرمود: سلمان برو به فاطمه ام بگو مگه قرار نیست صبر کنیم، اومدم به بی بی عرض کردم، فرمود: چون علی گفته چشم؛ یا محمد بعد تو شیر خدا خانه نشین شد اینقدر سفارش کرد، میومدن میدیدن پیغمبر داره با علی گل میگه گل می شنوه، یه نقشه برا علی کشیدن، میدیدن همه به پیغمبر بگن یا رسول الله، در عالم فقط یه نفر میگه بابا اونم فاطمه است، برا اونم نقشه کشیدن، میدیدن یه نفر رو دامن پیغمبر جا داره برا اونم نقشه کشیدن، پیغمبر وارد خانه ی فاطمه شد، دید آقا ابی عبدالله خوابه، کنار حسین نشست، دستاش گذاشت اینو و اونور طفل یکی دو ماهه شروع کرد بوسیدن، صورت، لب ها، گردن، سینه، شانه هاش، دستاش، انگشتاش، پهلوهاش، تا نوک پاشو بوسید، یعنی حواستون به این بچه باشه، یا محمد بعد تو شیر خدا خانه نشین شد چون کتاب آسمانی دخترت نقش زمین شد لاله باران پیکر پاک حسن از تیر کین شد کشته فرزندت حسین از خنجر شمر لعین شد شرح، میثم می دهد بر امّتت این غصه ها را حرفاشُ زد، فرمود: حالا بگید حسن و حسین هم بیان، اومدن خودشون رو بدن پیغمبر انداختن یه بوسه از لب های امام حسن می گیره، یه بوسه از گلو امام حسین می گیره، علی اومد بچه ها رو برداره پیغمبر فرمود: رهاشون کن، اینا که باشن من راحت جون میدن، اینجا یه جا می خواست بچه ها رو جدا کنه، هفتاد و پنج روز دیگه همین دو بچه رو اومد از روی سینه مادر برداره، حسین می آورد کنار حسن خودش می انداخت، اما کربلا بچه ها رو با تازیانه از بدن بابا جدا کردن، ای حسین…. ************