ایام شهادت حضرت امام رضا علیه السلام
*صدا زد اباصلت اگه بیرون اومدم از کاخِ مامون ، دیدی عبا به سر انداختم بدون کارم تمومه .. اباصلت میگه دل تو دلم نبود .. دم در ایستادم ببینم امام رضا کی میاد بیرون .. من پیش مرگش بشم ..
دیدم آقا از درِ کاخ بیرون آمد ، اما عباشُ رو سرش کشیده .. گفتم بیچاره شدم .. از کاخ این نانجیب تا خونه ی امام رضا زیاد راهی نبود ، میگن پنجاه مرتبه امام رضا رو زمین نشست .. (یه گریز بزنم؟!) آی گریه کنا .. یه آقای دیگه ام از مسجد که بهش خبر دادن خانومت از دنیا رفت .. میگه از مسجد تا خونه هی با صورت به زمین میخورد ..فاطمه جان ..*
از دلِ کفر تا که بیرون زد
همه دیدند عبا به سر دارد
گاه بر خاکِ کوچه میافتد
زیر لب ناله از جگر دارد
کوچه ها را یکی یکی طی کرد
عرقِ سرد از جبین می ریخت
عطر زهرا به کوچه می پیچید
گل اشکش که بر زمین می ریخت
راه خانه نداشت فاصله ای
راهِ کوتاه شد چه طولانی
خسته بود و نفس نفس میزد
رفت تا خانه با پریشانی
با چه زحمت به خانه اش آمد
همگی آمدند استقبال
خم به اَبرو نداشت با اینکه
در دل کوچه رفته بود از حال
خواجه میگفت با پریشانی
زردیِ چهره ی شما از چیست
با نگاهی به خادمش فرمود
نگرانم نباش چیزی نیست
از درون سوخت و صبوری کرد
تا غلامان همه غذا خوردن
تا طعام همه تمام شَود
منتظر ماند سفره را بردند
همهی عمر این چنین زهری
دلِ تاریخ هم ندارد یاد
تا که از حجره اش همه رفتند
ناله کرد و بر زمین افتاد
نتوانست بهر آتشِ دل
از زمین ظرفِ آب بردارد
هیچ کس درد او نمیفهمد
از دلش مجتبی خبر دارد ..
بس که در حجره اش به خود پیچید
کمرش مثلِ مادرش تا شد
ناله ای زد کجایی ای پسرم
چشم بر هم زد و دری واشد
*اباصلت میگه ، دیدم امام رضا از پنجره ی حجره هی به بیرون نگاه میکنه هی بلند میشه با چه سختی از این پنجره یه نگاه به بیرون میکنه دوباره رو زمین می افته .. گفتم آقا منتظر کسی هستید؟ فرمود اباصلت بیرونِ حجره بایست .. میگه نگاه کردم دیدم همه درا بسته بود ، اما یه آقازاده ای وارد حجره شد .. گفت من درهارو بسته بودم شما از کجا وارد شدید؟! گفت اون خدایی که منو از مدینه به طوس آورده قادرِ از در بسته رد کنه ..
یا جواد الائمه .. میگه دویدم به امام رضا خبر دادم جوانت اومد .. با اون حال امام رضا بلند شد .. خاکای لباسُ داره می تکاند .. آقا چرا اینطور میکنید؟! اخه نباید جوونم منو خاکی ببینه .. جوونم نباید ببینه رو زمین افتادم .. مثه یه مارگزیده به خودش می پیچید ..*
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه گاهی به خانه میزد
*دیگه امام رضا هم با این روضه گریه میکنه ..*
گردیده بود همدست قنفذ با مغیره
او با غلاف شمشیر او تازیانه میزد
*با همه زحمت نشست امام رضا ، بالاخره اومدی جوادم .. این همه وقت به چشم انتظاری نشستم .. قاعدش اینه پدر لحظه ی آخر چشم انتظارِ پسر و جوونش باشه .. این قاعده همه جا در عالم همین شکله .. یه جا این قاعده عوض شد .. جوون زمین افتاده .. منتظرِ بابا به دیدنش بیاد .. تا صداش بلند شد دیدن ابی عبدالله مثل باز شکاری داره میره .. بالاسر این بدن ساحَ صَبعَ مَرّان ... بلند بلند داد میزد .. ولدی .. پسرم .. هفت بار داد زد ابی عبدالله ، فرمود علی عَلَی الدُنیا بعدک العفا ..*
الا تمام محبین ز دیده خون بارید
از این وداع وداعی دگر به یاد آرید
همان وداع که شاه غریب و بی یاور
نهاد صورت خود بر رخ علی اکبر
پسر نگاه به اشک غم پدر میکرد
پدر نگاه به زخم سر پسر میکرد
*تا اینجاشُ ابی عبدالله گذروند میانِ میدان ، با اینهمه سختی اینهمه دشمن .. تا دید یه دستی رو شونش اومد ، برگشت نگاه کرد دید زینبِ .. بگم صدا ناله ت بلند شه .. علی جان ببین به چه روزی منو انداختی .. علی جان تاحالا ندیده بودم پاتو جلو من دراز کنی ..*
خیز از جا آبرویم بخر
عمه را از بین نا محرم ببر
حسین...