این چارمین شب است که محتاجِ رحمتم امشب برای توبه به دنبال فرصتم شبها گذشت و رویِ سیاهم نشد سفید تا کِی بناست تیره شود بختِ صورتم نَفسَم مرا زمین زد و بالم کبود شد افتادنم به خاک شد ای وای قسمتم روزیِ هر شبِ سحرم نیست جز ضرر این ورشکستگی نشد هربار عبرتم ظلمت تمامِ زندگیَم را گرفته است آه ای خدا فراری از این شهرِ ظلمتم پیشانی ام شکسته ز بس خورده ام به سنگ این سر شکستگی نشد آخر سعادتم راهی نشان بده که پناهم همان شود بی تکیه گاه هستم و در فکرِ عزتم آیا دوباره می شود آسوده، خاطرم؟ آیا دوباره می دهی از لطف مهلتم؟ چندی است با نماز و دعا قهر کرده ام بسکه به فکرِ جلوه نمایی و شهرتم کاری برای روزِ قیامت نکرده ام از بسکه بی تفاوت و بی درد و غیرتم کم کم برای رفتنم آماده می شوم پر می زنم فقط به هوای شهادتم