آه از دوري دلدار دلم مي سوزد
باز هم يار نشد يار من و جمعه گذشت
باز از اين بخت جفا کار دلم مي سوزد
پا به پاي شب عشاق دويدم عمري
چون تو اي شمع شب تار دلم مي سوزد
اي زمان جمعه ي صبح فرج يار نشد
نرسد لحظه ي ديدار دلم مي سوزد
آتش وصل سحر شعله به جان مي فکند
در پس پرده ي پندار دلم مي سوزد
عطر بذل و کرم و بخشش او مي آيد
دور از آن گل ايثار دلم مي سوزد
رمضان است و سر خوان خدا يار کجاست
آه از اين درد دل آزار دلم مي سوزد
شکوه از تشنگيم نيست که از حُرم فراق
جاي لبهاي عطش بار دلم مي سوزد
آب مي نوشم و در حسرت اين الطالب
در سر سفره ي افطار دلم مي سوزد
باز هم صحبت آب و عطش و سوختن
روضه داغ علمدار دلم مي سوزد