بار الها چه کنم گوهرم از دستم رفت همدم و مونس و غم پرورم از دستم رفت ماه من در شب تاریک نهان شد در خاک آخر آن مرغ شکسته پرم از دستم رفت ناگزیرم دگر از شهر مدینه بروم چه کنم گر نروم همسرم از دستم رفت فاتح خیبرم و خانه نشینم کردند کشته شد فاطمه و یاورم از دستم رفت درگهم مقتل محبوب جوانمرگ من است هیجده ساله حمایتگرم از دستم رفت غسل میدادم و دیدم بدنش مجروح است وا مصیبت گل نیلوفرم از دستم رفت فاطمه یک تنه بر من عوض لشگر بود موج زد فوج بلا ، لشگرم از دستم رفت صِهر پیغمبرم و خسته ز جور امّت* *(صِهر:داماد) ساقی کوثرم و کوثرم از دستم رفت دگر از ناله اش اهل وطن آسوده شدند راحتی بخش دل مضطرم از دستم رفت آبِ رفته که شنیدست به جو برگردد عاقبت نور دو چشم ترم از دستم رفت کاش میبود خدیجه سر قبرش میگفت وای بر حال علی دخترم از دستم رفت نفسی میکشم و همنفسی میجویم درد دل با که کنم دلبرم از دستم رفت ترسم از آن که بُوَد زندگیم طولانی سیرم از جان که ز جان بهترم از دستم رفت گردد از ناله ی زینب جگرم خون شبها گوید ای وای خدا مادرم از دستم رفت