#رقیه
# درد_ و_دل _دختر _سه _ساله
شبا که خوابتو میبنم تو خواب چشام میسوزه
بابا اگه منو ببینی دلت برام میسوزه
بابا دعا کن تموم شه دردم
شب تا صبح از درد خون گریه کردم
بیا بغلم کن تا من دورت بگردم
بابام به قولش عمل میکنه
میاد و منو باز بغل میکنه
امشب مهمون دارم مهمونم ماهه
تا سحر بیدارم بابام تو راهه
دشمن با دختر تو کاری به جز غضب نداره
بیا منو ببر که این زجر اصلا ادب نداره
مویی نداره حتی یه انگشت
از بس کشیدن موهامو از پشت
دونه دونه ی این زخما بابا منو کشت
کاشکی بیاری برام روسری
میدونم امشب منو میبری
خوابم برده بابا یا که بیدارم
دارم لب هامو لب هات میذارم
لرزش بی امون پاهام چرا تموم نمیشه
نگو شده چه شکلی موهام نگو که روم نمیشه
عمه با گریه معجر سرم کرد
یه کاری این زجر با معجرم کرد
حالا دیگه چشمام بستس از بس ورم کرد
کنار مایی نمیبینمت بگو کجایی نمیبینمت
از دست سنگین دنیام تاریکه
این صورت برا سیلی خیلی کوچیکه