هفتمِ شاهِ شهیدان - اهلبیتش رفته زندان در دل زندانِ کوفه - جملگی گریان و نالان آن یکی گوید حسینم - دیگری نور دو عینم وان یکی گو ید حبیبی - بهرتودرشوروشینم وان یکی گوید برادر - وان دگر گوید پدر جان من زهجرت دل غمینم - بهرِ تو گریان و نالان آن یکی بهر حسینش - میزند بر سینه و سر وان یکی بهرِ رقیه - دیگری ازبهرِ اصغر آن یکی عباس گوید - دیگری هم جانِ مادر وان یکی از بهرِ قاسم - دیگری از بهرِ اکبر هم نوا زهرایِ اطهر - گشته با خیل اسیران گوشه یِ زندان کوفه - جملگی گریان و نالان مصطفا و مرتضا در- جمعشان گردیده حاضر ادم و عیسی و موسی - نوح هم آزرده خاطر مریم و حوّا و هاجر- هم نوا با آن یتیمان در دلِ زندانِ کوفه – بهرِ سالارِ شهیدان باقری بنگرکه زینب- میزند بر سینه و سر بهرِ فرزندان زهرا – با دل و قلبی مکدر