هر جا امام حسین می‌رفت شهیدی رو بغل می‌گرفت با یه دست ، دست می برد زیر سر اون شهید سر رو بالا می‌آورد. اما فقط برا عباس که رسید دیدن دو دستش رو کرده زیر بدن ، دید هر کاری میکنه نمیتونه عباسُ بلند کنه... یه نگاه کرد خیمه ها رو دید سکینه بیرون خیمه ایستاده ، یه وقت دیدن ابی عبدالله عباسُ رها کرد رفت سمت لشگر دشمن... {مثه بچه ها گریه میکرد امام حسین کنار بدن ، با سر آستین اشکشو پاک می‌کرد...} آقای ما برا عباس عین بچه ها گریه کرد ، شما رو نمیدونم چجوری ، بابا با غیرتا مشتیا گریه کنا آقای ما عین بچه ها برا عباس گریه کرد... رسید دم خیمه ، دیدن با این وضع داره میاد ، زینب بگو گره مقنعه ها رو محکم کنن ، هر کاری کردم نتونستم عباسُ بیارم... وای از اون لحظه ای که این زن و بچه ریختن تو نهر علقم ، شمر و سنان هر چی عقده داشتن خالی کردن رو سره این زن وبچه... گر نخیزی تو ز جا کار حسین سخت ترست نگران حرمم آبرویم در خطر است به تو از فاصله یک قدمی تیر زدن قد و بالای رسا هم سبب دردسر است تیر باران که شدی یاد حسن افتادم... ➖➖➖➖➖➖➖