۱۸ (حضرت قاسم ابن الحسن ع) قاسم ابن الحسن،یتیم مجتبی باشدت ای عمو،شیر دشت بلا قاسمت در جنگ بی بدل باشد مرگ در نزدم چون عسل باشد ای عموجانم۴ ای عموجان حسین،شد دلم منجلی اذن میدان من،را تو گفتی بلی قاسمم در جنگ همچنان شیرم عدو لرزد از برق شمشیرم ای عموجانم۴ می روم تا کنم،جان فدایت عمو خون من زینت،کربلایت عمو ای عمو دادی اذن میدانم در ره عشقت می دهم جانم ای عموجانم۴ مانده ام بر سر،عهد و پیمان خود در ره عموجان،می دهم جان خود یوسف زهرا داده فرمانم دشمن قرآن شده حیرانم ای عموجانم۴ دشمن بی حیا،قاسمم قاسمم پسر مجتبی،قاسمم قاسمم من ز جام عشق حسین مستم بگذشتم از همه ی هستم ای عموجانم۴ ای عموجان حسین،مبتلای توام چون علی اکبرت،جانفدای توام از علی دارم این همه صولت چو عمو عباسم بود غیرت ای عموجانم۴ ای حبیبم عمو،غم نصیبم عمو بهر یاری تو،بی شکیبم عمو می دهم جولان اندر این صحرا این زمین از خون عدو دریا ای عموجانم۴ قاسمت را عمو،از کرم کن دعا تا شود جان من،در ره تو فدا گریم و سوزم از غمت عمو بر تو و بر قد خمت عمو ای عموجانم۴ تو که در همه حالت شکوری عمو در غم قاسمت،کن صبوری عمو بدن من هم تیرباران شد پایمال سم ستوران شد ای عموجانم۴