اشعار اسارت_مقتل کوفه ببین به کوفه به زخمِ دلم شرر زده اند به بام خانه چنین سنگ بی خبر زده اند ببین که کوفه به سمتم اشاره میکردند به تازیانه مرا جایِ صد نفر زده اند به کوچه هایِ بد کوفه سنگهاخوردم به بام خانه مرا بین هر گذر زده اند اسیره عده ای اوباش کوفه زینب شد برادرم چه کنم حرف بد اگر زده اند کمر نمانده برایم ز بس لگد خوردم قرار شدبزنند باز بیشتر ... زده اند تمام دلهره ی من ز شمر وخولی بود فقط برای زدن آمدندوسر زده اند تمام پای زنان آبله زده دیگر مسیرکوفه مرا مردمانِ شر زده اند مسير كوفه حواسم نگشت پرت کسی دوچشممن به سر توست هر قدر زده اند ببین که زاده ی مرجانه کرده ام رسوا بپای نخل ستم ها ببین تبر زده اند _آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)