مجلس_ابن_زیاد غلامی _مجنون_ شبانگاهان_نوحه _کوفه رسیده زینب به کوفه جا، کرده بین دارالاماره ها که بی‌صبر است وبه تن دارد،بین کوفه اوجامه پاره ها لب پر از خنده بدید ه در،کوفه بر اهل ومردمان او کف پر خون وخضابش دیده، به هر سو،ازاین نظاره ها زینب کبرا،آمده کوفه گشته زندانی، ازبده کوفه وای واززندان،..... ⏫⏫⏫⏫⏫⏫ بپوشید رخ اوز موی پریشان و از اشک و آه جانسوزش که گردون گشته سیاه و خرمن همه ویران به ناره ها درآن مجلس. ابن مرجانه رو به زینب کردوچنینش گفت امیرکوفه منم ،زینب ،تواسیر ی بااین ستاره ها زینب کبرا،آمده کوفه گشته زندانی، ازبده کوفه وای واززندان،..... ⏫⏫⏫⏫⏫ چوزینب رعد سرناله ،برکشید ازدل او، دران مجلس بگفتاکای بی‌خبر توز حق، ازامیری خود کناره گیر توکُشتی ملعون ز راه ستم،آن کسی را که از غمش زهرا به جنت، یا خلدعرش برین جامه پاره کرده ،چنین دلگیر زینب کبرا،آمده کوفه گشته زندانی، ازبده کوفه وای واززندان،..... پس از آن دیدم ، خرابی حال آن ملعون ابن مرجانه به یک ظالم ،بهرقتل زینب اشاره کرد بیک‌باره ،برگریبانش چاک و میزدآنجا کسی وگفت سکینه گفتا،فغان چرخت که،یتیمی برمن دوباره کرد زینب کبرا،آمده کوفه گشته زندانی، ازبده کوفه وای واززندان،..... غلامی _مجنون_ شبانگاهان_نوحه _کوفه