#_اسارت_
دیدنت بردر دروازه، چقدر تسکین است
حال درکوفه ای و،حال بدم تأمین است
هر دو عالم مانده مبهوت سر ه برنیزه ات
ای حسین جان، عزت تو لایق تحسین است
دارم این باور که زینب باتو،صبرش کم نشد
کاروان بابودنت،امنیتش تضمین است
آنقَدَر بر روی نیزه،قاری قرآن مخوان
بس کن این بالانشینی،کوفیت مسکین است
از همان بچّگیم بوده ام ازاهل غمت
عشق بازی باسرت،کارمن از ، دیرین است
بوده ذکرت راه حلّ مشکلم پاره بدن
بُردن نامت برادرهر زمان شیرین است
کمترای،سالار زینب ،برسرنیزه بمان
در سرای کوفیان،سنگ زدن آیین است
این چه سرّیست که کوفه ز غمت می نالد
همه ی،عرشُ زمین در غم تو غمگین است
ننگ بر کوفی واین قوم پلیدونامرد
کربلا پیکرت از ضربت پا رنگین است
خواهرت مانده میان کوفیان وسرتو
دوریت وای برای، زینبت سنگین است
#شعر_آرمین غلامی_مجنون