هدایت شده از مَبهوتْ³¹⁵
میگه تو حرم حضرت عباس اومدم تو ایوون .. پرده کنار رفت دیدم آقا حضرت عباس سلام الله علیه یه گوشه نشسته دیدم یه خانم مجلله‌ای اونجا نشسته مؤدب! هیبتی داشت .. گفت:آ سید محمود! مردم به خیالشون هرچی به من توسل میشن به حاجتشون میرسن .. خیال میکنن منِ عباس دادم .. در حالی که نمیدونن قالب حوائجی که مردم از من میخوان .. حواله میکنم مادرم ام‌البنین حل می‌کنه .. بعد گفت دیدم آقا سرش رو انداخت پایین ..! گفتم آقا چیشده ..؟ صورتش دیدم گوله گوله داره اشک میریزه ... گفتم آقاجون چیشد ..؟! گفت شما نمیدونید مادرم درِ خونه خدا خیلی آبرو داره .. بهش متوسل بشین ..