🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃 قصه های قرآن زندگینامه حضرت محمد ( صل الله علیه واله وسلم ) قسمت1⃣3⃣ كارشكنى يهود بنى قريظه و سرانجام ذلت‏بار آن‏ها يهود بنى‏ قريظه، ابتدا با اسلام و مسلمين از راه صلح و سازش وارد شدند (ولى از آن جا كه صلح و صفاى آن‏ها ظاهرى بود) وقتى كه جنگ خندق پيش آمد به دشمن پيوستند و صلح و صفايشان مبدل به عداوت و بغض و دشمنى سختى شد. حى بن اخطب (رئيس يهوديان بنى‏ نضير) در اين بحران كه خود را به مكه رساند و قريش را بر ضد پيامبر اسلام تحريك كرد و طوايف عرب را شديداً بر ضد اسلام و مسلمين برانگيخت. اين دشمن شناخته‏ شده اسلام شخصاً به ميان يهود بنى قريظه رفت و احساسات آن‏ها را به تحريكات گوناگون و وعده‏ ها و وعيدها بر ضد اسلام به جوش آورد، و رئيس آن‏ها كعب بن اسد را براى پيمان شكنى و جنگ با پيغمبر راضى كرد، با اين شرط كه خودش نيز در جنگ شركت كند. سپاه احزاب كه از احزاب مختلف تشكيل شده بود، به سوى مدينه براى از ميان برداشتن پيامبر و مسلمين روانه شدند، بنى قريظه در اين موقعيت، به آن‏ها پيوستند، طولى نكشيد اطراف مدينه را محاصره نمودند.(854) اين يهوديان فرصت‏ طلب وقتى كه خود را قوى ديدند، همه عهد و پيمان‏هاى گذشته را فراموش كرده و شروع به ناسزاگويى و فحاشى نسبت به پيامبر و مسلمين نمودند. جنگ احزاب به نفع مسلمين پايان يافت، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خداوند مأمور شد كه به طرف يهود بنى قريظه لشكركشى كند، از اين رو على عليه‏السلام را پرچمدار كرد و او را با جمعى روانه قلعه‏ هاى بنى قريظه نمود. على عليه‏السلام و همراهان 25 روز قلعه‏ هاى آن‏ها را محاصره كردند، ادامه محاصره آن‏ها را سخت در فشار قرار داد؛ رئيس آن‏ها (كعب بن اسد) به آن‏ها پيشنهاد كرد كه بايد يكى از سه كار را انجام دهيم: 1 - يا اسلام را بپذيريم و به پيامبر اسلام ايمان بياوريم. - يا فرزندان خود را به دست خود كشته و شمشيرها را برداريم و از جان خود دست بشوييم و از قلعه‏ ها بيرون رويم و با لشكر اسلام جنگ كنيم تا آخرين نفر كشته شويم. 3 - روز شنبه، مسلمين مى‏ دانند كه ما جنگ نمى‏كنيم، در اين روز مسلمين را غافلگير كرده و با آن‏ها بجنگيم. بنى قريظه پيشنهاد رئيس شان را رد كرده و گفتند: خوب است براى پيامبر اسلام پيغام بفرستيم تا ابولبابة بن عبدالمنذر(855) را به سوى ما بفرستد، تا با او در اين باره مشورت كنيم. (ابولبابه دوست سابق آن‏ها بود) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ اين پيشنهاد ابولبابه را نزد آن‏ها فرستاد، آن‏ها وقتى كه ابولبابه را ديدند، گريه و زارى كردند و با او به مشورت پرداختند و گفتند: چه صلاح مى‏ دانى؟ آيا هر چه محمد حكم كرد بپذيريم؟ ابولبابه به زبان گفت: آرى، ولى با دست به گلويش اشاره كرد يعنى اگر حكم پيامبر را بپذيريد، حكم او اين است كه شما را خواهد كشت. سرانجام بنى‏ قريظه اعلام كردند كه فرمان رسول خدا را درباره خود مى‏ پذيرند. آن‏ها چون با قبيله اوس، رابطه دوستى داشتند، قبيله اوس نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده از آن‏ها شفاعت كردند؛ كار به اين جا رسيد كه هم پيامبر و هم يهوديان بنى‏ قريظه قبول كردند تا سعد بن معاذ كه از قبيله اوس بود درباره آن‏ها حكم كند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سعد بن معاذ را با اين كه زخمى و مجروح بود احضار كرد؛ وقتى كه سعد حاضر شد آن حضرت مطلب را با او در ميان گذاشت و فرمود: براى سعد پيشامدى شده كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش‏كننده‏ اى نخواهد ترسيد. وقتى كه حكميت به سعد واگذار شد، حكم كرد كه همه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسير گردند، و اموالشان گرفته شود. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حكم سعد را درباره آن‏ها اجرا كرد تا آخرين افرادشان كه 600 يا 700 نفر و به قول بعضى بيشتر بودند جز عده كمى كه قبلا ايمان آورده بودند كشته شدند؛ تنها يك نفر از مردان آن‏ها به نام عمرو بن سعدى آن هم در جريان عهد شكنى دخالت نداشت، پا به فرار گذاشت، و از زنان هم همه اسير شدند جز يك زن كه سنگ آسيا به سر خلاد بن سويد كوبيده بود و او را به قتل رسانده بود كه در نتيجه آن زن را به حكم قصاص كشتند و به اين ترتيب يهوديان از ميان رفتند. فقط يهود خيبر باقى مانده بودند، كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از نابود كردن يهود بنى قريظه، با تشكيل سپاهى روانه خيبر شد و پس از چند روز محاصره قلعه‏ هاى خيبر، على عليه‏السلام پرچم را به دست گرفت و با عده‏ اى روانه قلعه‏ هاى خيبر شد، در قلعه را از جا كند و مرحب را كه از سركردگان يهود بود به قتل رساند، و قلعه‏ ها را يكى پس از ديگرى به تصرف اسلام در آورد. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بقيه يهوديانى را كه در مدينه و اطراف مدينه بودند ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣ 🌹@maktab_ommeabiha