🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃 🌷قصه های قرآن 🌸زندگینامه حضرت محمد ( صل الله علیه واله وسلم ) ☘قسمت5⃣3⃣ 🌷پيشنهاد فرزند 🌺 فرزند عبدالله كه جوانى نيرومند و غيور بود، با شنيدن اين سر و صداها و گفتار نفاق‏ آميز پدر، به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد و چنين به عرض رساند: اى رسول خدا! شنيده‏ام مى‏ خواهى دستور قتل پدرم را صادر كنى اگر ناگزير از اين دستور هستى به خود من اجازه بده تا او را بكشم و سرش را براى تو بياورم. زيرا خزرجيان مى‏ دانند من نسبت به پدر و مادر خيلى خوش‏رفتار هستم، از آن مى‏ ترسم كه اگر ديگرى او را بكشد نتوانم قاتل پدر را بنگرم، در نتيجه ممكن است مؤمنى را عوض كافرى به قتل رسانده و مستحق دوزخ گردم. پيامبر در پاسخ میفرماید: نه، هرگز چنين نكن، تا وقتى كه پدرت با ما هست، با او نيكو رفتار كن. با اين كه رسول خدا اين سفارش را به فرزند عبدالله كرد، او جلو دروازه آمده وقتيكه پدرش را ديد به سوى مدينه مى‏ آيد، جلو او را گرفت و گفت: تا پيامبر اجازه ندهد، نمى‏ گذارم وارد مدينه شوى، تا بدانى كه ذليل تو هستى و پيامبر عزيز است. عبدالله براى رسول خدا پيام فرستاد و از وضع خود، آن حضرت را با خبر ساخت، حضرت براى فرزند او پيام داد كه از پدرت جلوگيرى نكن، او هم گفت: اينك كه پيامبر امر فرموده وارد شو! زيد كه به خاطر حفظ حوزه اسلام و معرفى دشمنان آشوبگر و خائن، گفتار عبدالله را به پيامبر رسانده بود، اينك خانه‏ نشين گشت و او را به عنوان دروغگو لقب داده‏اند، شرم و خجلت او را افسرده كرده و همواره به خدا عرض مى‏ كند: من از پيامبرت دفاع كردم تو هم از من دفاع كن! خداوند به زيد لطف فرمود، پس از چند روز سوره مباركه منافقون در تكذيب عبدالله و تصديق زيد از طرف خداوند نازل شد و به اين ترتيب زيد راستگو و بى تقصير معرفى گرديد.(859) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خانه زيد رفت و او را از خانه‏ نشينى بيرون آورد و نزول آيات را خاطرنشان ساخت و فرمود: اى زيد! زبانت راست گفته و گوشَت درست شنيده، خدا تو را تصديق كرده است. نفاق و خيانت و رسوايى عبدالله ظاهر شد، درست به عكس گفتارش، وقتى كه به مدينه آمد با بيچارگى و ذلت، چندصباحى زندگى كرد، ولى ديرى نپاييد كه با كفر و نفاق از اين جهان رخت بر بست و مارك ذلت خود را در صفحات تاريخ نصب نمود(860) و براى هميشه اين درس را به جهانيان آموخت كه: به هيچ عنوانى گر چه زير ماسك ظاهرى آراسته و قيافه حق به جانب باشد نمى‏توان با حق جنگيد، اين طبيعت و سرنوشت است كه مردم تباهكار و كج رو را در همان راه تباهى و كج، به سرانجام ذلت بار مى‏ كشاند، و اين انتقام را خداى طبيعت در دل طبيعت خود قرار داده است. 📚پی نوشتها 859 - ... يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ؛ مى‏گويند: هنگامى كه به مدينه برگشتيم، البته آن كه عزيز است ذليل را بيرون كند ، و حال آنكه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى‏دانند. (منافقون، 8) 860 - ترجمه و اقتباس از تفسير مجمع البيان، ج 10،ص 293، اين واقعه در سال ششم هجرت رخ داد. ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @maktab_ommeabiha ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯ 🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃