#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 باز نویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت هفتاد و هشتم
✳️آخرین فرصت:گفتوگوی با زبیر
🔻[ وسط دو لشکر و با صدای بلند درخواست دیدار با زبیر کردم: ]
زبیر فرزند عوام کجاست؟ نزد من بیاید تا با هم گفتوگویی بکنیم.
[ اطرافیانم به من اعتراض کردند که شما بدون لباس جنگی به دیدار زبیری میروی که غرق در سلاح است؟ پاسخ دادم: ]
از وی آسیبی به من نمیرسد و جای نگرانی نیست.
🔻[ بار دوم زبیر را صدا کردم و او پاسخ داد و نزدیک آمد. به وی گفتم: ]
ای اباعبدالله، با چه انگیزهای این کارها را انجام میدهی؟
[ زبیر در پاسخ گفت: برای خونخواهی عثمان! گفتم: ]
🔻عثمان را تو و دوستان و همراهانت کشتید.
پس باید از خودت خونخواهی کنی! ولی من تو را قسم میدهم به خدایی که جز او خدای دیگری نیست و قرآن را بر پیامبرش، محمد صلی الله علیه و آله نازل کرد، آیا به یاد داری آن روزی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله از تو پرسید: ای زبیر، آیا علی را دوست داری؟ و تو پاسخ دادی: چرا دوستش نداشته باشم. که او فرزند دایی من است! و رسول خدا صلی الله علیه وآله به تو فرمود: اما روزی خواهد آمد که تو در برابر او قیام کرده و به ظلم خواهی کرد!
🔻[ زبیر این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را تایید کرد. به وی گفتم: ]
تو را سوگند میدهم به خدایی که قرآن را بر پیامبرش، محمد صلی الله علیه و آله نازل فرمود، آیا به یاد داری آن روزی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله به همراه تو از نزد فرزند عوف میآمد و دستش در دست تو بود، من به استقبال رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدم و به وی سلام کردم، آن حضرت خندید و من نیز خندیدم و تو گفتی: فرزند ابوطالب از فخرفروشی دست برنمیدارد! و رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو تذکر داد: ای زبیر، آهسته! علی اهل تفاخر کردن نیست. روزی تو بر وی خروج خواهی کرد و در قبال او ستمکار خواهی بود؟!
🔻[ زبیر پاسخ داد: آری، چنین است؛ ولی من فراموش کرده بودم و اگر از قبل به یاد میداشتم، به مقابله با تو بر نمیخاستم! به زبیر گفتم: ]
پس اکنون برگرد.
[ گفت: چگونه برگردم وقتی دو لشکر در مقابل هم صفآرایی کردهاند؟! این ننگ با هیچ چیزی پاک نمیشود! گفتم: ]
ای زبیر، اکنون ننگ بازگشت را بپذیر و بازگرد، قبل از آنکه به پذیرش ننگ ازسویی و آتش جهنم ازسوی دیگر ناچار شوی!
🔻[ زبیر برگشت؛ ولی فرزندش او را تحریک کرد و گفت: تو از شمشیرهای بلند و تیز لشکریان علی ترسیدهای و اکنون بهانه میگیری! به قدری پدر را تحریک کرد که زبیر نیزهای در دست گرفت و به جناح راست لشکر حمله کرد. من به سپاهیانم دستور دادم: ]
راه را برای او باز و با وی مدارا کنید که تحریکش کردهاند.
[ سپس به جناح چپ لشکر حمله کرد و برای بار سوم به قلب لشکر حمله کرد و برگشت و به فرزندش گفت: آیا فرد ترسو میتواند چنین حملهای بکند؟]
📚منابع:
۱. کشف الغمه، ج۱، ص۲۴۰
۲. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۱۴
۳. شیخ طوسی، الامالی، مجلس۵، ح۳۶، ص۱۱۴
۴. مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۱
۵. مناقب آلابیطالب، ج۳، ص۱۵۴
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد.
❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@maktab_ommeabiha
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯