🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🥀آنچه بعد از کربلا گذشت ☘قسمت9⃣2⃣ و از ابی‌عبدالله محمد بن سعد زهری بصری کاتب واقدی صاحب کتاب طبقات منقول است از امّ ‌سلمه که: چون خبر کشته شدن حسین(علیه السلام) به امّ ‌سلمه رسید گفت: «اَوقَد فَعَلوُها مَلأ اللهُ بُیُوتَهُم وَ قُبُورَهُم ناراً»: آیا آن کار زشت را مرتکب شدند؟ خدا خانه‌ها و گورهاشان را از آتش پر کند. آنگاه چندان بگریست که بیهوش شد. ابن ابی‌الحدید گوید: ربیع بن خُثیم (به صیغة تصغیر و به تقدیم ثاء سه نقطه بر یا) بیست سال سخن نگفت و خاموش بود تا حسین(علیه السلام) را کشتند. یک کلمه از او شنیدند: «اَوقَد فَعَلُوها» و گفت: ای خدایی که آسمانها و زمین را بیافریدی و دانای آشکار و پنهانی! تو حکم می‌کنی میان بندگانت در هر چه با هم خلاف کنند. و باز خاموش بود تا درگذشت. مؤلّف در حاشیه گفته است که: او یکی از زهّاد ثمانیه است و قبرش در نزدیکی مشهد مقدس واقع است و معروف است به خواجه ربیع و من در رجال خود حال او را نگاشته‌ام، هر کس خواهد به آنجا رجوع کند. در مناقب از تفسیر ثعلبی روایت کرده است که: ربیع بن خُثیم با یکی از آنها که در کربلا حاضر بود گفت: آیا این سرها را بر گردن اسبان آویخته آوردید؟ و باز گفت: به خدا قسم که برگزیدگان را کشتید. کسانی که اگر رسول خدا(صل الله علیه واله وسلم) آنها را دریافته بود، دهان آنها را می‌بوسید و در دامن خود می‌نشانید و گفت: «اللّهُمَّ فاطِرُ السَّمواتِ والاَرضِ عالِمَ الغَیبِ وَالشَّهادةِ اَنتَ تَحکُمُ بَینَ عِبادِکَ فِیِما کانُوا فِیهِ یَختَلِفُونَ»148. فصل یازدهم فرستادن عبیدالله زیاد سرهای طاهره را به شام ( ارشاد) چون مردم از گردانیدن آن سر پاک در کوفه فراغ یافتند به قصر بازگردانیدند و ابن‌ زیاد آن را با سرهای دیگر یاران آن حضرت به زحر بن قیس149 داد و با جماعتی از اهل کوفه از جمله ابابُردة بن عوف ازدی و طارق ابی‌ظبیان و همه را به شام نزد یزید فرستاد که لعنت بر همه باد. مؤلّف در اینجا تمثّل به قول امیرالمؤمنین(علیه السلام) کرد که دربارة کشتگان صفین فرمود: «اَینَ الَّذِینَ تَعاقَدُوا عَلَی المَنِیَّةِ وَ اُبرِدَ بِرُؤُسِهِم اِلَی الفَجرَةِ» «کجایند آنها که بر مرگ هم‌پیمان شدند و سرهاشان را پیکان برای فاجران بردند» و هم به قول این شاعر: «جانم فدای آن سرها که بالای نیزه پدیدار بود بر پیکانهای درخشنده و سوی شام به ارمغان برده شد. جانم فدای آن گونه‌های خاک‌آلوده و آن پیکرهای برهنه در دشت افتاده. بهار یتیمان و بیوه زنان بودند. بر آنها گریه کن و در هنگام شبگیر تلاوت قرآن می‌کردند. علمهای دین پیغمبر مصطفی و اصحاب قربان و حج و عمره بودند.» ز عبدالله بن ربیعه حِمیَری روایت است که گفت: من در دمشق نزد یزید بن معاویه بودم که زحر بن قیس بیامد. یزید گفت: وای بر تو چه خبر؟ گفت: مژده می‌دهم به فتح و فیروزی که خداوند روزی کرد. حسین بن علی با هیجده تن از خاندان و شصت تن از شیعیان خویش به کشور ما آمدند، ما سوی آنها شتافتیم و از آنها خواستیم تسلیم شوند و فرمان امیر عبیدالله را گردن نهند یا جنگ را آماده باشند. جنگ را بر تسلیم برگزیدند. پس ما از اول آفتاب بتاختیم و از همه جانب آنان را فرو گرفتیم. تیغها به کار افتاد و سرها را شکافتن و انداختن گرفت و آن دسته مردم بگریختند، اما سنگری نبود. به فراز و نشیب پناه می‌بردند و پشت تپه و ماهور پنهان می‌شدند، به خدا قسم ای امیرالمؤمنین به اندازة کشتن ذبیحه یا خواب قیلوله نگذشت که همة آنها را کشتیم و اینک پیکر آنها برهنه و جامه‌هاشان در خون آغشته و چهرشان خاک‌آلود آفتاب بر آنها می‌تابد و بادها گَرد بر ایشان می‌پراکند و عقاب و کرکس به زیارت آنان آیند. در بیابان خشک افتاده‌اند (این احمق نمی‌دانست که داعیان حقّ هرگز خوار نشوند و ستم دو روزه قدر آنها نکاهد. پس از این پادشاهان به زیارت او افتخار کنند و تاجداران پیشانی بر آستان او سایند). یزید سر به زیر انداخت، آنگاه سر برداشت و گفت: من از شما خوشنود می‌شدم اگر او را نمی‌کشتید و اگر آنجا بودم او را عفو می‌کردم. و در روایت نورالابصار سیّد شَبلَنجی و تذکرة سبط است که: او را بیرون کرد و هیچ صلت نداد. 🌸نویسنده حاج شیخ عباس قمی رحمه الله علیه ❣الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❣ ╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮ @maktab_ommeabiha ╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴