•﴿مڪٺب‌شھێـد‌‌؏ـبآس‌‌دآݩشـگࢪ﴾•
۲۷۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش چهارم محبت شهید به خویشاوندان 🔹مادر شهید :
۲۷۴ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش چهارم محبت شهید به خویشاوندان 🔹مادر بزرگوار شهید : بعد از شهادت فرزندم، همسرم با تجربه‌‌ای که از قبل داشت، برای جمع‌آوری خاطرات عباس و تدوین آن‌ها، دست‌به‌قلم شد. می‌خواست چندین کتاب با موضوع‌‌‌‌های مختلف بنویسد. به‌خاطر سنگینی کار، از برادر بسیجی محسن حسن‌‌زاده که تجربۀ خوبی در نگارش داشت، درخواست همکاری کرد. سه-چهار سالی کار نگارش کتاب‌ها طول کشید. آقامحسن چندین بار به خانه‌مان آمد و من مثل فرزندم ایشان را دوست داشتم. یک روز همسرم گفت که آقامحسن نامزد کرده و می‌خواهد با نامزدش امشب به خانۀ ما بیاید. بسیار خوشحال شدم. به خانه ما آمدند و من برای آنان آرزوی موفقیت کردم. همان شب در عالم رؤیا دیدم آقامحسن همراه خانمش به خانۀ ما آمدند و در یک طرف خانه نشسته‌‌اند، طرف دیگر هم من و همسرم نشسته‌‌ایم. در حال صحبت کردن بودیم که ناگهان در اتاق باز شد. دیدم عباس وارد اتاق شد. در خواب این‌طور احساس کردم که عباس از سوریه برگشته است. عباس کنار آقامحسن نشست و با او گرم صحبت شد. صبح که بیدار شدم، به خودم گفتم: شاید تعبیر خواب این باشه که به‌خاطر زحمتی که آقامحسن توی تدوین کتاب‌ها کشیده‌‌، گویا عباس می‌خواسته به‌خاطر تشکیل خانواده بهش تبریک بگه. ...