۶۴ ✅
ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
...
... همان شب به امید دیدن عباس به منزل برگشتم. در عالم خواب دیدم عباس آقای عزیزم در بهشت با لباسهای بسیار زیبا و فاخر و با همان خنده و انرژی که در تصویر محل مزارش پیدا است، بر تختی نشسته بود و میلهای کوتاه از جنس طلا و تزیینشده نیز در دست داشت. در مقابل او در سطح خیلی وسیعی سبدها و جعبههایی پر از طلا، شمش، الماس و... وجود داشت و درحالیکه مرتب به اطرافش نگاه میکرد، چندبار به من که نزدیکش بودم نگاهی همراه با محبت انداخت و به من فهماند که من خیلی مکان زیبا و شادی بخشی دارم و مسئولیت نگهداری و توزیع اینهمه طلا، ثروت و این مکان زیبای بهشتی با من است. در همان عالم خواب که کنارش بودم و ایشان و محیط اطرافش را نگاه میکردم، خیلی به حالش غبطه خوردم. آنچنان از درون شاد، سرحال و خوشحال بود که آن شادی را در تمام وجودش احساس میکردم و فضای دلنشین و زیبایی در اطرافش بود که نمیتوانم توصیفش کنم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #برادر_شهیدم
#مکتبشهیدعباسدانشگر