زنگ تفریح که میرسید بین همه دانشآموزان، دنبال عباس میگشتم تا با هم صحبت کنیم. رفتار و برخورد او طوری بود که محبتش در دلم نشسته بود. سال اول دبیرستان همکلاس بودیم. به مرور زمان رابطه دوستانه ما مستحکمتر شد. من و عباس با هم در کلاس کنگفو شرکت کردیم. هرروز سرِ ساعت مشخصی به سالن ورزشی میرفتیم و تمرین میکردیم. در مدتی که با عباس بودم میدیدم که او بسیار بشاش است و روحیه شادی دارد. به خاطر همین طراوت و شادابی بود که دوستان زیادی داشت. پیوند دوستی ما عمیق و عمیقتر میشد و وقتی با هم به اعتکاف رفتیم، محبت قلبی میان ما بیشتر شد.
روزهای اول بعد از شنیدن خبر شهادتش، بسیار سخت میگذشت. بغض گلویم را میگرفت و گریه امانم را میبرید. بعد از شهادت عباس، چند روزی در حال خودم نبودم...
"احسان دوستمحمدی- دوست شهید"
📚کتابلبخندیبهرنگشهادت_فصل۵
#خاکـریزخاطـرات
#صلوات 🌸🌱