#سیره_عملی_شهدا
امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی؟ اگر میگفتم : کاری را دارم انجام میدهم ،
میگفت : نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم.
میگفتم : چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است.
میگفت : خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم!
مادرم همیشه به او میگفت : با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود ها!
امین جواب میداد: نه حاج خانم! مگر زهرا کلفت من است. زهرا رئیس من است.
وقتی به خانه می آمد ،دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش میگرفت و میگفت : سلام رئیس!
#شهید_امین_کریمی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم