در مکتب شهادت
در محضر خواهران شهدا
🌷راديو، پيام امام را پخش مى كرد. مادر با شوق و محبت گفت: "الهى من فداى امام بشم!" بغض كهنه پسر شكست: _"مادر جان! به خدا دروغ مى گى." رنگ از روى مادر پريد. با تعجب به چشمهاى پر از اشك پسر نگـاه كرد.
🌷_"اگه دروغ نمـى گى، چرا نمـى ذارى من برم جبهه؟" _"پسرم تو كم سن سالى؛ فقط همين!" گريه پسر شديدتر شده بود و مادر نمـى دانست چه بايد بكند. _"من كم سن و سالم؟ از حسين فهميده خجالـت مى كشم؛ مـن دو سال از اون بزرگترم!"
🌷شهيد پرويز سازچينى
🎤راوى: خواهر شهيد