*﷽* در مکتب ولایت در محضر امام روح الله سالهای جوانی امام بود که با دوستانش به سفر رفته بودند. امام همیشه نمازش را اول وقت می خواند. یکی از همراهانش با خود فکر می کرد: نکند از روی تظاهر، نمازش را اولِ وقت می خواند؟! برای همین یک روزی درست اولِ وقت نماز، سفره ی غذا را پهن کرد. دوستان همه کنار سفره نشستند بوی وسوسه انگیز غذا در اتاق پیچید. امام وضو گرفت، جانمازش را باز کرد و زیر لب ، اذان و اقامه گفت. -آقای خمینی! بفرمایید غذا. امام با مهربانی گفت: شما غذایتان را بخورید، من هم نمازم را می خوانم. هر چه که بماند، من می خورم. آن مرد از اینکه چنین فکری کرده بود شرمگین و خجالت زده شد. 📚: صدای پای بهار: قصه‌های زندگی امام خمینی (ره) از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی 👇👇👇👇👇👇 مسابقه شهدایی بعدی در بهمن ماه از زندگی نامه امام خمینی ره برگزار خواهد.