*﷽* سلیمان شناسی روایت سردار سلیمانی آشنایی با زندگی سردار دلها سال 56 کم کم سرو صداهایی از خارج کرمان به گوش می رسید. تقریبا همه از در گیری های قم و تبریز آگاهی پیدا کرده بودند... من به دلیل عدم تجربه و نشاط جوانی و روحیه ی ورزشی و سلحشوری عشایری بی پروا حرف می زدم و به شاه و خانواده ی او بد می گفتم. شب ها تاصبح به اتفاق برادری به نام واعظی، احمد و تعدادی از جوان ها کرمان بر دیوارها شعار نویسی می کردیم. عمده شعارها مرگ بر شاه و درود بر خمینی بود. عکس خمینی آینه ی روزانه ی من بود، روزی چندبار به عکس او می نگریستم. انگار زنده در کنارم بود ومن جنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود. 📚: از چیزی نمی ترسیدم