°•|🍃🌸 #برگی_از_خاطرات 🌿 وقتی شهید ملاآقایی از خاطرات خودش می‌گفت، دوست داشتیم در کنارش بنشینیم و به حرفهای صمیمانه‌اش گوش دهیم. 🌿 شبی می‌گفت: ماههای اول جنگ، ما در غرب مستقر بودیم، سرما تیغ می‌کشید و تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد؛ حتی نگهبانها با وجود خطرات فراوان و احتمال شبیخون دشمن نمی‌توانستند بیرون از سنگر نگهبانی بدهند. آب کمیاب بود و عبور و مرور به سختی انجام می‌گرفت. گاه می شد که چند شبانه روز آب و آذوقه مورد نیاز به بچه‌ها نمی‌رسید. برف همه جا را پوشانده بود بیرون از سنگر بیست دقیقه هم نمی‌شد دوام آورد. بعضی وقتها آنقدر برف می‌بارید که در سنگر به کلی بسته می‌شد. 🌿 اما هیچ یک از این مشکلات باعث نمی‌شد که بچه‌ها نماز شبشان را ترک کنند. برفها را روی چراغ گذاشته آب می کردند و با آن وضو می‌ساختند. 🔻شگفتا که سوز سرمای کوهستان هم نمی‌توانست نوای گرم مناجات بچه‌ها را خاموش کند. °•{سردار رشیداسلام #شهید_حجت‌الله_ملاآقایی🕊🌹}•° یادش با صلوات