♥️•﷽•♥️
در مکتب امام خمینی
فرزندان روح الله
خاطرات دوران اسارت سرلشکر خلبان سردار شهید
حسین لشکری اولین اسیر و آخرین آزاده 🌷
اولین خلبان اسیر ایرانی بودم و آخرین اسیری هم بودم که آزاد شدم،هفدهم فرودین ۷۷ ، بعد از ۱۸ سال اسارت آزاد شدم. روزی که اسیر شدم پسر چهار ماهه ام دندان نداشت ولی وقتی برگشتم دانشجوی رشته دندانپزشکی بود
خوش ترین روزم ، خبر "آزاد سازی خرمشهر" در خرداد ۱۳۶۱ بود که از یک سرباز عراقی شنیدم.
بهترین عیدی من
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۰ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب
داخل یک سلول انفرادی تک و تنها
که نمی دونستم کی شب هست کی روز
کی صبح ، کی ظهر ، کی عصر
فقط همدم من در این سالها یک مارمولک بود که هر روز می آمد و به من سر می زد و منم باهاش حرف می زدم و درد و دل می کردم این مارمولک شاهد تنهایی من بود
بگذریم
در سه ماهه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بودم و پس از آن در مدت ۸ سال در کنار 60 نفر از دیگر همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری میشدیم
اما پس از پذیرش قطعنامه من را از سایر دوستان جدا کردند که دوران اسارت انفرادی ۱۰ سال طول کشید
در تنهايي سلول زندان امنيتي عراق كه ابعادش حدود ۱۸۰ در ۲۶۰ سانتيمتر بود، احساس ميكردم پادشاهي هستم كه در قصري زندگي ميكند اما تنها؛ هرگز نميدانستم كه ۱۰ سال از عمرم را در انزوا و تنهایی و تاریکی خواهم گذراند.
شکنجه ها روحی و جسمی بود
روحی مثلا به سلول آمده چشم ها و دستانم را می بستند و مرا به ميدان تير برده و اطرافم را به رگبار می بستند. سپس خنده كنان مرا به سلول
برمی گرداندند
♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️