🌷سردار و نماز اول وقت داشتیم قدم می زدیم که صدای اذان بلند شد. محمدرضا از چند نفر آدرس مسجد محل را پرسید ، ولی کسی نتوانست کمکمان کند. شروع کرد به دویدن. حدود دو کیلومتر دویدیم تا به یک مسجد رسیدیم و نماز جماعت خواندیم. داخل مسجد کنارم نشست و با محبت لبخندی زد و فقط یک جمله گفت:حیف نبود نماز جماعت را از دست بدهیم؟ 🎤 راوی: دوست شهید