در مصلای آمل بودیم... اذان مغرب را گفتند و قرار شد همه خانوادهها پشت سر حاج قاسم نماز جماعت بخوانند...
ما نمازمان را خواندیم و سپس اطلاع دادند هر کسی سر یک میز به صورت خانوادگی بنشیند.
همه نشستند و منتظر بودند که حاج قاسم به همه سر بزند. این بار ما آخرین خانواده بودیم که با حاج قاسم صحبت میکردیم، دور میز ما خیلی شلوغ شده بود. همه نیروها بودند، حتی شهید حسین پورجعفری که همراه سردار سلیمانی به شهادت رسید، دخترم کلافه شد و گفت: چقدر اینجا شلوغ شده ما اصلاً صدای حاج قاسم را نمیشنویم.
سردار سلیمانی با نهیب به همه گفت: بروید عقب. سپس خندید و به دخترم گفت: تو همان دختر کوچک هستی؟
کوثر خندید و گفت: بله این خانم هم مادرم و همسر شهید است. من حرف نمیزدم و فقط کوثر و حاج قاسم را نگاه میکردم.
دخترم گفت: من به شما یک عکس پدرم را یادگاری میدهم به جایش از شما هم یادگاری میخواهم. حاج قاسم گفت: باشه دخترم.
کوثر انگشتر خواست و حسین گفت یکی هم به من بدهید. حاج قاسم رو کرد به شهید پورجعفری و گفت: یک انگشتر به دخترم بده یک انگشتر به پسرم.
دخترم از حاج قاسم یک نوشته هم به خط خودشان درخواست کرد. سردار سلیمانی قبول کرد و برای دخترم نوشت: کوثر جان مرا هم در دعاهایت شریک کن.
🎤راوی: همسر شهید محمد شالیکار🌷
🌷لینک کانال مکتب سردار سلیمانی
👇👇👇👇👇
❤️ مکتب سردار سلیمانی🌷
@maktabesardarsoleimani