ولی جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند...! حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد...! جذامیان گفتند : دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند... حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست..!! غروب ، هنگام افطار حلاج گفت : خدایا روزه مرا قبول بفرما!!! شاگردان گفتند : استاد ما دیدیم که روزه شکستی... حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم ولی دل نشکستیم.... @maliche11gol