داستان قهرمان   ✅هدف از قصه امشب تلاش کردن هست. شروع داستان قهرمان:   روزی روزگاری تو یه بیابون بزرگ شتری زندگی میکرد که با شترهای دیگه یه کمی‌ فرق داشت ، فرقش این بود که لنگ لنگان راه میرفت. یه روز دید که توی صحرا جنب و جوشی به پا شده و شتر لنگ پرسید: چه خبر شده؟ یکی از شترها گفت: قراره مسابقه دو برگزار بشه. شتر لنگ اصلاً فکر نکرد که نمیتونه تو مسابقه شرکت کنه برای همین رفت تا اسمش رو برای مسابقه بنویسه ، دوستاش وقتی دیدن اونم میخواد تو مسابقه شرکت کنه خیلی تعجب کردن. شتر لنگ که تعجب اونا رو دید گفت: چه اشکالی داره؟ چرا این طوری به من نگاه میکنین ، مطمئن باشین من خیلی چابک و قوی ام و مسابقه رو میبرم ولی دوستای شتر میترسیدن تو مسابقه بهش آسیبی برسه. بالاخره روز مسابقه رسید و همه شرکت کننده ها سر جای خودشون قرار گرفتن اما همین که چشمشون به شتر لنگ افتاد اون رو مسخره کردن ولی شتر لنگ با خونسردی و با لبخند در جواب اونا گفت: پایان مسابقه معلوم ميشه که کی از همه بهتره ، عجله نکنین. سه ، دو ، یک رو که گفتن و همه شترها سریع شروع به دویدن کردن و شتر لنگ آخر همه لنگ لنگان و آروم آروم شروع به دویدن کرد. شترها باید از یه تپه بالا میرفتن و برمیگشتن ، مسیر مسابقه خیلی طولانی بود و همه شترها خسته شده بودن. شترهای جوون تر با سرعت زیاد از تپه بالا رفتن اما اونا هم خسته شدن و بعضی از شترها هم از شدت خستگی روی زمین افتادن اما شتر لنگ آروم آروم به راه خودش ادامه داد. شتر لنگ به هر زحمتی بود خودش رو به بالای تپه رسوند و وقتی از شیب تپه سرازیر شد تازه شترهای خسته ای که مشغول استراحت کردن بودن متوجه اون شدن و تلاش کردن تا بهش برسن ولی نتونستن خودشونو بهش برسونن برای همین با اینکه هیچکس فکرش رو نمیکرد. شتر لنگ زودتر از همه به خط پایان رسید و برنده شد و به همه نشون داد كه با داشتن ضعف های کوچیک هم ميشه قهرمان شد. @mama_bardari👼