ترشی بامیه با گوجه را جستجو میکنم که یادم بیایید دفعه ی قبل چه جور درستش کرده بودم ، به نتیجه ی مطلوبم نمیرسم!
می آیم ایتا، نوشته اند مواظب بچه ها باشید ، چیزی از موشک و اسراییل و فلان نشنوند، فکرشان بهم نریزد.
آخرش از هر دستوری که در گوگل هست یکی را باسلیقه و ذائقه ی خودم برمیدارم و تمام که شد شیشه ها را برعکس میکنم هوایش خارج شود.
سراغ کرفس ها می روم ، خردشان که میکنم انگار افکار تکه تکه شده ی خودم را دارم میبینم، یاد پسر هفت ساله ی دوستم می افتم که شبِ قبلِ حمله ی موشکی تب کرده بود از ترس جنگ و بعدش پیام های هیس! به بچه ها چیزی نگویید .
فکر میکنم پس کجا باید غرور ملی و هویت جمعی را بریزم در جانشان؟! کجا درس شجاعت را املا کنم برایشان؟!
لوبیا ها را گذاشته ام که بپزند ، بخارشان میزند به صورتم که نازدانه از پشت سرم می گوید :«فلانی از بچه های مدرسه خیلی ترسواند ، آخه میگه الان که ایران به اسراییل حمله کرده ،جنگ میشه ،مامان واقعا جنگ میشه؟!» میبینم هرچقدر که من بایستم جلوی رویش و مواظب چشم و گوشش باشم واقعیت ها را جور دیگری که نباید به صورتش خواهد خورد؛ استوری خانم معلمی در ذهنم نقش میبندد که در خاورمیانه نمی شود گوش بچه ها را گرفت از جنگ نشنوند، بی تفاوتیِ بچه ها اول گریبان خودتان را میگیرد!
باید این پراکندگی آشپزخانه را جمع و جور کنم مثل ذهنم ، بسته های آماده ی فریزر را میگذار سرجایشان، سینک ظرفشویی را خالی میکنم و میرسم به آخرین جمله ای که در فکر و روحم منعکس میشود:« این روزها هر خانه ای که در تویش حرفی از مقاومت است، یک سنگر از سنگرهای حزب الله است.»
من یک مادرِمعمولی ام که باید ذائقه ی خانواده ی خودم را پیدا کنم ، سلیقه و حوصله بریزم لابلایش، ارزش هایی که میخواهم جمع و جور کنم و خودم راوی این روزها باشم برای بچه هایم، آنقدر که مثل آن روز، دُردانه ی سه ساله ام بگوید:« اسراییل بازشد! بریم اسراییل»
شیشه های ترشی را برمی گردانم، هوایشان خارج شده و حالا باید زمان بگذرد تا جا بیفتد.
#روایتمادرانه
#حزبالله
#مامانِمعمولی
https://eitaa.com/mamanemamooli