⭕️سخنرانی کوتاه 🗣حقیقت یاب!؟ دقت کردین وقت انتخابات که میشه، هرکسی که قوم و قبیله بزرگتری داره، پیروز میشه؟ دیگه کسی کار نداره که اون آدم کارش درسته یا نه؟ اصلا کار بلد هست یا نه! چرا؟ چون تعصب جلوی چشماش رو گرفته. یا مثلا دیدین این عینک‌هایی که شیشه نارنجی رنگ داره رو وقتی به چشمات می‌زنی، موز رو به رنگ هویج می‌بینی، کلم رو هم نارنجی می‌بینی. گناه هم با انسان همین کار رو می‌کنه؛ هر گناهی که آدم انجام میده مثل این می‌مونه که رنگ سیاه جلوی چشم اون رومی‌گیره و نمی‌زاره حقایق تو عالم روببینه؛ ولی وقتی از خدا بترسی گناه نکنی، خود خدا معلمت میشه و بهت تعلیم میده؛ چون خدا همه چیز رو می‌دونه. اون موقع هیچ و رنگ و تعصبی نمی‌تونه جلوی دید واقعی آدم رو بگیره. دکتر نوری دوست و بچه محل شهید احمدعلی نیری میگه: اون مثل بقیه بود؛ کار خاصی نمی‌کرد؛ توی جمع اهل بگو و بخند بود. اما نماز و عبادتش با بقیه فرق داشت؛ ما نماز می‌خوندیم که جهنمی نشیم؛ ولی اون یه جور دیگه نماز می‌خوند؛ انگار با خدا طور دیگه‌ای حرف می‌زد. اگه از کسی خطایی سر می‌زد، آروم در گوشش تذکر می‌داد که کسی نفهمه؛ اما اگه کسی توی جمع دروغی می‌گفت، غیبتی می‌کرد، احمدعلی عصبی می‌شد و همون‌جا بهش تذکر می‌داد که اون شخص ادامه نده. یه بار از احمد خواستم علت این‌که انقدر با عشق نماز می‌خونه رو بهم بگه، بعد از کلی اصرار قبول کرد. گفت یه روز با بچه‌های محله و رفقای مسجد رفتیم دماوند، بچه‌ها مشغول بازی بودن. یکی از بزرگترا که با ما بود بهم گفت: احمد برو کتری رو آب کن تا چایی درست کنیم؛ بعدم یه جا رو نشون داد و گفت: برو اونجا رودخونه است. من راه افتادم؛ راه زیادی نبود؛ از لا به لای بوته‌ها و درخت‌ها به رودخونه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخونه افتاد، سرم رو پایین انداختم وهمون‌جا نشستم! بدنم شروع به لرزش کرد؛ نمی‌دونستم چکار کنم! پشت بوته‌ها قایم شدم. می‌تونستم به راحتی گناه بزرگی انجام بدم؛ اما از خدا ترسیدم. آخه چندتا دختر توی رودخونه مشغول شنا بودن. من همونجا خدا رو صدا زدم، گفتم: خدایا! کمکم کن الآن شیطون منو وسوسه می‌کنه. اگه نگاه کنم، هیچ‌کس متوجه نمیشه، اما به خاطر تو از این گناه می‌گذرم. بعد کتری رو برداشتم رفتم جای دیگه آب آوردم. آتیش درست کردم؛ دود زیادی توی چشمم رفت؛ گریم گرفت. یاد حرف حاج‌آقا حق‌شناس افتادم که می‌گفت: هرکس برای خدا گریه کنه، خداوند اونو خیلی دوست داره. منم همینطور که گریه می‌کردم گفتم: از این به بعد برای خدا فقط گریه می‌کنم .حالم خیلی گرفته بود. به خاطر اون امتحان کنار رودخونه خیلی گرفته بودم. هم گریه می‌کردم، هم خدا رو از ته دلم صدا کردم و گفتم: «یاالله یا الله...» تا اینو تکرار کردم، یه صدای شنیدم. از جام بلند شدم. از سنگ و کوه و درخت صدا می‌اومد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) به بچه‌ها نگاه کردم؛ دیدم فقط منم که دارم اینم صدا رو می‌شنوم. بعد از اون به با ترس و لرز رفتم به اطراف، اما باز همون صدا بود. بعد از اون موقع کم‌کم درهایی از عالم بالا به روم باز شد! احمد بهم گفت: برای تعریف از خودم نگفتم. می‌خواستم بدونی انسانی که گناه رو ترک می‌کنه، چه مقامی پیش خدا داره. بعد گفت: تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا رو تعریف نکن. احمدعلی نیری تو عملیات والفجر 8 توی سن 19 سالگی شهد شد. اگه کسی از گناه دوری کنه، خود خدا معلمش میشه؛ اون‌وقت کاری می‌کنه تا در و دیوار معلمش بشن؛ دیگه خودش هم برات معلم انتخاب می‌کنه. 💠(وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ سوره بقره آیه 282از خدا بترسيد، خدا شما را تعليم مى‌دهد و او بر هرچيزى آگاه است.) 🌸به کانال ملحق شوید: @mamin110