روزهای عید که می‌شد می‌دانستیم وقت رفتن به خانه پدر بزرگ و مادر بزرگه از روزِ قبل خانه را آب و جارو کرده و آماده برای آمدن ما میهمانان!! سفره ها، پهن و پُر از خوردنی‌های دوست داشتنی بوی خوش غذا در فضای خانه پیچیده و عطر و رنگش آدمی را مست و مسحور می‌کرد شیرین ترین قسمت داستان وقتی بود که پدر بزرگ دست در جیب می‌کرد و صدای جیرینگ جیرینگ سکه های چند قِرانی، گوش و جان مان را می‌نواخت و بر دستان کوچک مان می‌بارید در روزهای عید، هیچ کودکی از خانه«مهر» پدر و مادر بزرگ «هیچگاه»دست خالی برنمی‌گشت جیب‌هایمان،پُر لب‌هایمان،خندان با خاطراتی شیرین و تا ابد، ماندگار!! امان از آن سالی که به هر علت، در شهر نبودیم و نمی‌توانستیم خودمان را به خانه آنها برسانیم! تا سال بعد، کلی غم و غصه می‌خوردیم برای همه چیزهایی که از دست داده بودیم!! «رجب» نَه یک روز که«ماهِ عید» است «خدا» سفره مهر و مهربانیش را به پهنای هستی، گسترانیده و زمین و آسمان را برای ورود میهمانانش آذین و آماده کرده و فرشتگانش، همه دست به سینه و خوش آمد گویان به پیشواز می‌آیند: طوبی للذاکرین،طوبی للطائعين شیرین‌ترین قسمت داستان اما وقتی است که صدای پای رحمتِ میزبان مهربان و یکتا همه جا را پر می‌کند به استقبال میهمان خود آمده و خوش آمد می‌گوید: يقول الله تعالى: أنا جَليسُ مَنْ جالسني و مطيع من أطاعني و غافر من استغفرني، الشهر شهري والعبد عبدی والرحمة رحمتي، فمن دعاني في هذا الشهر،أَجِبتُهُ و جعلت هذا الشهر حبلاً بيني وبين عبادي، فَمَنِ إعتَصَمَ به،وَصَلَ إليّ بازنده‌ترین،ماییم اگر از این سفره و آغوش باز و رحمت بیکران توشه‌ای نیاندوزیم! همین ✋