#داستان ✍
امروز رفته بودم کلاس زبان ، یکی از همکلاسی هام پرسید سختت نیست توی این گرما چادر سرت کردی ؟! گفتم چرا سخته ولی شیرینه :)
با تعجب نگاهم کرد و گفت چرا شیرین ؟!
گفتم چون الان من توی مرکز توجه خدآ قرار دارم☺️
ابروشو بالا انداخت و ازم پرسید خب چرا حجاب ؟
بهش گفتم وقتی تو پوششت درست باشه دیگه وسیله ای برای هوسرانی دیگران نیستی و میتونی به راحتی به امورات فردی و اجتماعیت بپردازی و جامعه هم برای فعالیت مردان سالم میمونه ، اما وقتی پوششت درست نباشه اولا هم برای خودت و هم برای خانوادت و جامعه مشکلاتی پیش میاد ، دوما ارزشت میاد پایین چون وسیله ای برای هوسرانی افراد سودجو شدی و جایگاه حقیقت به فراموشی سپرده میشه و ... از خدا دور میشی/: میدونی اگه خدا بهت یک ثانیه نه یا اصلا یک هزارم ثانیه نگاه نکنه تو دیگه اینجا نیستی ؟
سرشو کج کرد ؛
بهش گفتم مثلا فکر کن تو با کلی زحمت تونستی یه گوشی بخری ولی اون گوشی خواسته هاتو برآورده نمیکنه و همش هنگ میکنه 😣 تو ، تو بار اول اون گوشی رو کنار نمیذاری وقتی کاسه صبرت لبریز شه اون موقعس که اون گوشی رو کنار میذاری و یک گوشی دیگه میخری 👌
اگه ما نتونیم توقعات خدا رو برآورده کنیم چه فرقی با همون گوشی هَنگی داریم؟
به فکر فرو رفت ... و تا آخر کلاس بهم نگاه میکرد ، به چادرم ...
•|
@mamol110|•