در یک سفر شهید رجایی به مشهد ، محافظین ایشان خواستند به فرزند ایشان محبت کنند ، لذا به فرزندش " کمال " گفتند: شما هم در این سفر همراه ما بیایید. وقتی آقای رجایی فرزندشان را در فرودگاه دید ، خیال کرد که محافظین او را برای تنوع یا بدرقه به فرودگاه آورده اند وقتی می خواست از ماشین پیاده شود و سوار هواپیما شود ، رو به محافظین گفت: یادتان باشد کمال را با خودتان ببرید و به منزل برسانید. کمال گفت: من‌ هم می خواهم با شما به مشهد بیایم. محافظین گفتند: آقای رجایی اجازه دهید کمال هم همراه ما بیاید. آقای رجایی گفت من برای کار دولت میروم ، نه کار شخصی و زیارت. ان شااللّه در وقت مناسب در یک سفر خانوادگی به مشهد می رویم و کمال را هم میبریم. همراهان گفتند مشکل نیست ما برای ایشان بلیط میگیریم. آقای رجایی در پاسخ گفتند : نه من فعلاً پول ندارم که پول بلیط ایشان را بدهم ، هرچه دوستان اصرار کردند قبول نکرد تا این‌که یکی از همراهان گفت اگر اجازه دهید من به شما پول قرض می دهم که برای ایشان بلیط بگیرید ، هر وقت داشتید به من پس بدهید. بعد از شنیدن این پیشنهاد گفت باشد به عنوان قرض قبول می کنم که پول بلیط کمال را بدهید. 📚 منبع: سیره شهید رجایی ، ص ۶۰۴ ╔═.🍃.════♥️══╗ @man_montazeram ╚═♥️═════.🍃.═╝