فریاد اخا ادرک اخا ی عباس بلند بود
حسین بالای سر عباس نشست
اخه باورش نمی شد که
عباس رو اینطور کرده باشن
داد زد داااداااش پاشو
ببین چشم تورو دور دیدن حرومیا دارن میرن سمت خیمه ها.
داداش پاشو بببین دور منو گرفتن هلهله میکنن
داداش به تنهایی من میخندن
عباااس الان انکسر ظهری
پشتم شکست
دیگه من میتونم مگه بلند شم؟
داداش گریه نکن عزیزم
اب به خیمه نرسید فدای سرت
حسین قامتش خمید فدای سرت