پیرزن اومد وارد منزل بشه... طوئه نگاه کرد دید باز سر جاش نشسته،گفت: چرا نمیری خونه ات!؟ مگه زن و بچه نداری!؟ دلواپست باشن!؟ پاشو برو خونه ات... فرمود: من توی این شهر خونه ندارم... طوئه یه مرتبه دلش لرزید! شما کی هستید!؟ فرمود: من مسلم بن عقیلم♥️