میدانی رفیق؟ دین محمد ما یک ابر پروژه فرهنگی بود. کارهای بزرگ فرهنگی پول میخواهد. کار فرهنگی دیر بازده است. طول میکشد تا بفهمند دختر نباید چال کنند. طول میکشد تا بفهمند جنگ و خونریزی بس است طول میکشد جامعه بفهمد بلال و اشراف قریش برابرند.
جامعه نمی فهمید؛ ولی خدیجه خاتون فهمید. به قول امروزیها شد اسپانسر محمد .نه برای دیده شدن نه برای تبلیغات، نه برای پولشویی و نه برای فرار از مالیات نه اینکه لوگوی من و برند تجاریام بالای سرکار باشد، نه اینکه "فلانی پسر حاج آقا فلانی است. هواشو داشته باش."
خدیجه اسپانسر محمد شد چون میدانست کار دست کاردان است. اظهار نظر و سلیقه نکرد در ازایش چیزی نخواست، حرفی نزد. کار و کندهای پیش پای کارگردانش نگذاشت پول را گذاشت و مهمتر از پول دل را گذاشت و هیچ نخواست و شد همان که خواندید و خواهید خواند.
من بمیرم برای خانمی که وقتی آمد توی خانه محمد کاروان کاروان مال التجاره داشت و روزی که در شعب ابی طالب محمد، پلکهایش را بست یک بشقاب خرما نبود برای ترحیمش بین مؤمنان خیرات کنند. تاریخ نوشته؛ ولی من خجالت میکشم بنویسم کفن برای خانم پیدا نمیشد و از آسمان کفن آوردند و آه از بیکفنی. بگذریم رفیق.
- خال سیاه عربی -