🌀خاطره ای از مرحوم شهر قیدار دکتر طهماسبی 🔰پدرش در پاییز سال ۷۱ دنیا را وداع گفت. مسؤولیت مادر و فرزندان بر دوش حجت الاسلام و المسلمین طهماسبی بود. ایشان ایام عید و سال نو با خرید عیدی های فراوان برای تمامی خواهران و برادران و فرزندان ایشان موجبات شادی دل آنها را فراهم میکرد. 📌خاطره ای از فرزند معظم له که از زبان خود حاج آقا نقل شده: 🔻یک سال عید که به همراه تو و مادرت در ترمینال کرج منتظر ماشین برای رفتن به قیدار بودیم ناگهان یادم افتاد که پولمان را برای تهیه کادو برای اقوام داده و مبلغ اندکی برایمان مانده بود و این مبلغ کفاف تمامی مسیر را نمیکرد و فقط برای بخشی از مسیر که از سه راه سلطانیه تا قیدار بود را مکفی بود. 🔻در دلم با شروع به صحبت کردم. گفتم آقا جان ما سرباز توایم و پولمان را برای خوشحالی دل اقوام هزینه کرده ایم...اینجا هم که کسی را نمیشناسیم تا از آن قرض بگیریم..خودت کمک کن پیش خانواده شرمنده نشویم. 🔻ناگهان در میان این صحبت ها یک مینی بوس از کنارمان گذشت و چند متری جلوتر ایستاد...خیل جمعیت به سمت ماشین دویدند و من چون هم ملبس بودم و هم تنومند بودم نتوانستم به سمت ماشین بروم...یکدفعه درب مینی بوس باز شد فردی با سبیل های پر حجم صدا زد کسی نیاد جلو...فقط اون شیخ بیاد..و صدا زد آی حاج آقا بیا سوار شو..با کمی نگرانی پیش رفتیم و با خود گفتم نهایتا درگیر میشویم ...چون شک آور بود. مینی بوس خالی فقط یک شیخ غریبه را سوار کرد..سوار مینی بوس شدیم در مسیر از من پرسید:نمیخوای بدونی واسه چی سوارت کردم؟؟؟ گفتم:جسارتا چرا؟ گفت انگار یکی به دلم انداخت اون شیخ رو سوارش کن ثواب داره..برایم سوال شد که تا کجا ما را میبرد؟؟ نکند در میانه مسیر ما را از ماشین پیاده کند؟؟ اما دقیقا تا سه راه سلطانیه مارا رساند.دقیقا همان جایی که کرایه ی از آنجا به بعد را داشتم..خواستم کرایه بدهم، گفت برو حاجی.من اگه واسه کرایه میخواستم مسافر بزنم که اون همه آدم رو سوار میکردم نه تو شیخ یه لا قبا رو..آنجا یاد امام زمان افتادم که سربازش را هیچ وقت تنها نمیگذارد. 🔻روحش شاد و یادش گرامی باد 🌐کانال امام جمعه ماندگار https://eitaa.com/emamjomehmandegar @Manahejj